وقتی ذهنم شعر می گوید و بعضی ها می نامند شِر و می نویسم توی خاطراتم

روی کاغذ آوردنشان کمی راحت سنگین است.

+ طولانیه

 

 

پس چرا شهر خاموش است

تمام مسیر به این فکر می کردم پس آدم های این شهر کجا رفتند

هیاهوی این شهر

ساختمان های بلند

شهر سوخته است و این خاکستر سهم ققنوسی ...

آب شمشیر آتش تیز

شاپرک آخرین تبسم خاطرات تاب خورده ی بسامد امواج مغناطیسی

من ذل زده ام به همان کوه های پوشیده از برفی که دقایقی پیش به آنها خیره شده بودم

به جوی آب

که در کشمکش ثانیه ها

بین لجن و نکبت و پلیدی

سرخی پاک گوسفند قربانی

فقیری ژنده و ژولیده فلج بر کنج جوی

زیر خسوف خوف ناک آبی مرده باد

سکوت بی فرجام

زندگی چقدر تکراری است

وقتی تو بمانی میان تو و زمین ارث تو

آه ...

کوله باری جنس خنده و مستی و رقص بید مجنون

تکراری است و گاهی غرش سگ های سپید

پیچ نا فرجام آرد مادر شنگول

کینه های گم شده ی شن هایی که رفتن را بهم تعارف می کنند

صداقت رفت !

از میان حرف هایم

از میان خنده هایم

از میان من من بودن و گم شده در میان من

شانه هایم ستبر

تبر بت شکن کاخ هایی است که دیوار هایش سایه های موحش خاکستری

و من می دانم تو بت میدان مادر مقدس

بلند پرواز فکرم که جز دشت و دشت و دشت

کجاست آبشار

بی اهمیت شهر و مردمان نامرئی

فرشتگان در خواب

کاش دبستان فریاد زدن می آموخت

هی تو

گاهی آنقدر قشنگ دروغ می گویند همان بعضی ها

حیف است باور نکنی

و من آن لاف زن شهر

نخ کاموای مادر بزرگم زنگ دوچرخه ام بود تمام شب

بین دیوار های تنگ خیس کوچه ای

شکسته عقیق

سه قسم رکاب یادگار پدری

آه مَن مِن

بوی پیچک های گل بسم الله زیر زبان

بوته های شکفته ز دل اشک آلود سیاه سنگ

خشن پنچره واهمه ی کبوتر لب آن بوم که  جایش خالی

بوی تند تلخی وانیل

بهار نارنج ...

زندگی گاهی خوب ترش است

اما نه میان صفحات آخر مچاله شده دفتر چه یاد داشت کوچک من

خاک درد ابر نیست ؟

تو نخواهی فهمید

چون صداقت رفت

از میان حرف هایم

از میان خنده هایم

از میان من من بودن و گم شده در میان من

نیستی ؟ و کجا نیستی ؟

وجودت را لمس می کنم می شنوم

تا رازقی ها بی نام نمانند بی نشان

اینجا ربات ها دل ندارند ولی احساس ... ؟

به خودم یقین دارم اما تو شاید

که آدم نیستیم

و واهمه ی آدم ها

نه نه کم همین احساس

احساس عجیبی درونم را تصرف کرده است

ناآشنا قلم میخک خار

غریب از کنارم می گذرد تا سلام ندهد

می ترسم

از اینکه نکند هر ه هوی هعی

بمان !

همه رفتند که زانو خم نکنم

دستم لرزید

اسمت

از گوشه ی کلاهت سوار بر رود خانه ی دلم شکست

جایزه بختم شد قفس !

اینجا ربات ها دل ندارند ولی احساس ... ؟

 


فرهاد این روز ها همان کوه کندن راحت ترین کار است !

 

۶ نظر موافقین ۱ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۰۹
# رباتـــ

غیر قابل چاپ

راسی راسی مکافاتیه
اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشه‌ها!
خدا می‌دونه تو ایالات متحد آمریکا
چن تا کلیسا هس که اون
نتونه توشون نماز بخونه،
چون سیاها
هرچی هم که مقدس باشن
ورودشون به اون کلیساها قدغنه;
چون تو اون کلیساها
عوض مذهب
نژادو به حساب میارن.
حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،
هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن
عین خود عیسای مسیح!

 

لنگستون هیوز          

 

 


 

یادم هست دوم دبستان بودم

خانمی با لحن شیرینش ازم پرسید

اومدیم و خدا بهمون تخفیف داد 5 دیقه قبل ظهور مهدی اومدنش رو بهمون خبر داد

الآنم اون 5 دیقه باشه

حالا تو توی این مدت چیکار می کنی

زود دویدم و رفتم تو کمد قایم شدم

از اون اصرار بیا بیرون جواب منو بده از من انکار

پرسید چرا بیرون نمیای

با ترس و لرز گفتم آخه من مشقامو ننوشتم

می دونم اونم بیاد گوشم رو می پیچونه

راستش اون روز ها نمی دونستم مهدی کیه

گفتم شاید بداخلاق باشه خیلی

اما هرچی فکر می کنم که اگه اون وخت کم رو الآن بهم می دادن چیکار می کردم

نمی دونم احتمالن مثله خلوچلا دوباره بهتره برم تو کمد !

 

۱۱ نظر موافقین ۴ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۱
# رباتـــ

اوه چه زجر آور ...

     نتوانی بخندی و وانمود کنی خوشحالی !

 


 

بی خوابی زده بود به سرم

رادیوی کوچک موبایلم را روشن کردم

نیمه های شب گذشته

                    و  صوت قاری مصری که روی شیشه های غبار گرفته دلم با ناخن هایش چنگ می زد

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

   

الرَّحْمَنُ ﴿۱﴾

 

 

عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿۲﴾

 

 

خَلَقَ الْإِنسَانَ ﴿۳﴾

 

 

عَلَّمَهُ الْبَیَانَ ﴿۴﴾

 

و تکرار آن چهار آیه

                    من کم آوردم ! 

جلوی کلماتی که گوینده اش را نمی شناسم         

          براستی دنیا ارزنی هم نمی ارزد وقتی ندانی

بعد از لبیک ندای دوست

                    کدام باد تلقینت را یاد ات بدهد

و چه از من می ماند                   

                              نیم متر و نیم وجب زیر غربت

 سوره ی الرحمن و خرمایی که جوانی برایم پخش خواهد کرد؟

                    همچنان سرگردان ام

خوابم برد ...